آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

شکلات مامان وبابا

ختنه

وای که چقدر من نگران بودم همه چیز به راحتی خدارا شکر تموم شد.البته الان 4 ساعتی گذشته خداکنه تا صبح گریه نکنه اول که رفتیم مطب دکتر بهم گفتش که من و باباش باید بریم بیرون فقط عموش باشه بعد به عمو گفت پمپرزش در بیار خداراشکر عمو مهرداد بهش گفت چجوری در بیارم منم فرصت را غنیمت شمردم برگشتم گفتم این کارارو که عموها بلد نیستن مامانش باید بالا سرش باشه اما گفت اگه طاقت گریشو داری بمون.یهو یه آمپول زد به وسط پای پسرم الهی بمیرم .جیگر مامان گریه نکرد .مردیه برای خودش همچین شوکه شده بود که این دیگه چیه این از کجا اومد.بعد من بردمش بهش شیر دادم تا 20 دقیقه بعدش که قرار شد فقط مامانم و و مهرداد برن تو منم دوربینو برداشتم رفتم تو گفتم میخ...
31 تير 1390

نقص فنی

به دلیل نقص فنی تا اطلاع ثانویه عکس نداریم چون  خان دایی دوربینمون را برده از آبله مرغون کبوتر عکس بگیره به استادش نشون بده
31 تير 1390

روز مادر

سلام بند وجودم آرین جان نازنیین دنیای من هستی وجود من سلاام نمی دونم الان که داری اینو میخونی چند سال از وجود مقدست تو دنیای من میگذره.و نمی تونم تصور کنم خودم کجا هستم. راستش فقط دلم می خواد بی توجه به زمان باهات حرف بزنم امروز روز خاصیه.برا همه ی زنای که طعم خوش آغوش فرشته ی کوچولوشونو چشیدن، مثل من... امسال غیر از روز زن برای من روز مادر هم هست نازگل خوش بوی باغ گلم ممنونم که با حضورت شکوه زیبای نام مادر را به من هدیه دادی بزرگ مرد کوچک من ممنونم که همیشه لبخندهای دلنشینت رابه چشمان منتظرم می بخشی نفس هر دم من ممنونم که یاس نحیف وجودت سرو سالهای پیریم خواهد شد. آرین روح بخش مادر امروز روز من است و این ...
13 تير 1390

در کراماته بابای صمد

به به اینم بابای صمد داییه بچه ها، رسیدن بخیر .نظرت hidden  نبود توسط مدیر سایت خواهر گرامتون ،خانوم بچه های ما، دیر تایید شد الان من دیدم که جمعه شبه البته فرقی نمی کرد تو اصل موضوع چون این هفته بازی تعطیل شد. میایم طرفتون که قندو نبات رو ببینید و از برکات حضورش مستفیض بشید.  این آقا رضا داییه بچه ها دروازبان قابلییه یه دو سه باری دعوت شد تیم ملی ولی دیگه معرفت به خرج داد و هی انصراف داد که مهدی رحمتی پشت خط نمونه . از این رو بعضی وقتها افتخار میده میاد با ما تو گل می ایسته اما دروازبانیه هایه چیزی میگم یه چیزی میشنوی باید ببینی اینطور من تعریف کنم فایده نداره خلاصه بگم فرض کن واکاشی زوما دروازبان مو بلند ...
14 خرداد 1390

واکسن 2 ماهگی

روز ٥ شنبه قبل از اینکه بریم خونه ی مامانم اینا رفتیم بهداشت.پسملم دیگه ٢ ماهش شده واکسن که زد اولش گریه کرد وقتی از اتاق واکسن اومدیم بیرون فهمید که دیگه خطر رفع شده آروم شد اما عزیزه مامان پاهاش درد می کرد توی هر ٢ پاش آمپول زدن خیلی وحشتناک بود..هر از چند گاهی که پاش درد می کرد تا ٢ روز گریه می کرد قربونش برم الهی تبم کرده بود که خداراشکر زود خوب شد ...
9 خرداد 1390

دلتنگی

سلام جمعه ها چند وقتی هست که ما هم مثل اکثره گروههای که تو اجتماع با هم ارتباط دوستی دارند و برای خودشون تفریح دوستانه ردیف میکنن برنامه سالن داریم میریم فوتبال سالنی بازی میکنیم تقریبا یه 15 نفری هستیم آخر هفته های که ما برنامه میرزیم و قرار میشه برویم و خانه پدر خانوم محترم را با قدمهای مبارکمان مزین کنیم (بنده و بانو و آرین خان)موقع برگشتن جمعه چون منزل ما تا پدر خانومم اینا یه 40 دقیقه ای فاصله داره از نظر زمانی ما به مشکل بر میخوریم از طرفی من باید زود برم که به سالن برسم از طرفی بانوی محترم ما تا دقیقه90 خونه باباش بودن رو نمیخاد از دست بده و ترجیح میده آخر شب راه بیافتیم از اونجای که همیشه مردهای سنگ زیرین آسیاب، باید کوتاه بیای...
7 خرداد 1390

به این دنیا خوش اومدی هستی مامان و بابا

روز جمعه  5فروردین ساعت 4:52  با کلی ناز و عشوه بالاخره دنیا اومدی و شدی همه دنیای مامان و بابا خیلی دوست داریم فنقلی این وبلاگو برای گل پسرم ساختم تا شیطون کاریاتو بنویسیم                                   ...
3 خرداد 1390