آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

شکلات مامان وبابا

یک دنیا سلام

بعد از مدتها من باز اومدممممممممممم ارین پسرم خیلییییییی بزرگ شده در مردی شده واسه یخودش تازه از خونه ی مامانم اینا برگشتم یک چیز جدید یاد گرفته بابای وقتی داره سی دی گوش میکنه میخواد گرمش کنه میگه آآآآآآ آ آ بیوووو حالا ارین تا صدای اهنگی میشنوه دستشو میگیره بالا و میگهه آآآآآ
15 بهمن 1391

خواب

دیشب یک حرکت جالب کردی یک مدت هست که وقتی توی گهواره بیدار میشی میله ها را میگیری و وایمی ایستی دیشب خواب بودی یهو پاشدی و شروع کردی به گریه که من بیام بهت شیر بدم اومدم دیدم روی زانو وایستادی اما چشمات بسته است و خوابه خوابی خیلی جالب بود حیف که نشد بعکسم
4 دی 1390

شب یلدا

امسال اولین شب یلدای بود 3که  تای در کنار هم بودیم خدا یک هدیه ی بزرگ به من و بابای داده آرزو میکنم که همیشه سلامت باشی و در زندگیت موفق باشی دوستتت دارم مامانی
4 دی 1390

کلمات قصار

وقتی گرفتاری.گرسنه ای یا یک چیزی را که دوست داری دست بزنی ازت دورش میکنم میگی:مممااامماا اما وقتی داری با یک چیز غیر مجاز که نباید باهاش بازی کنی دست میزنی یا از چیزی خوشحالی میگی ببابباااااا دیشب به میز عسلی تکیه داده بودی و ایستاده بودی دستت میرسید به مودم میگفتیی ببا بباااااااااااااااااااا من اومدم ازت دورش کردم گفتی ممممااامماااا بعد دیدی پای من نزدیکته پاهای کوچولوتو گذاشتی روی پای من خوشحال شدی که دوباره دستت بهش رسید گفتی باماباممماااا ...
28 آذر 1390

موشی

  الهی هیچ کس به درد خارش لثه گرفتار نشه که بد دردیه اوخخخ فدای اون دندونهای موشیت بشم     ...
27 آذر 1390

ناز مامان

ماشالله به جونت دیگه یاد گرفتی از همه چی بری بالا خودت میکشی بالا و آویزون میشی توی هر سوراخ سنبه ای هل میخوری انگار میخوای از همه جا سر در بیاری که توی خونه چی به چیه جای انگشت های کوچولوت روی همه چیز خونه افتاده هی مامانی باید پشت سرت پاک کنه بابای امروز اومد خونه تعجب کرد دید صدات میاد اما مثل همیشه توی سالن نیستی با تعجب از من که توی آشپز خونه بودم سوال کرد گل پسرمون کجاست؟گفتم اینهاش این پایین پیش من داره ظرفها را جابجا میکنه ... یک بطری آب لیمو هم پیدا کرده بودی هی قلش میدادی  بعد قلوپ قلوپ صدا میداد تو هم ذوق میکردی تلپ تلپ میدویدی دنبالش ...
27 آذر 1390

پسر دوست داشتنی من

اوایل 6 ماهگی برای آب خوردنت دچار مشکل شده بودیم هنوز بلد نبودی آب را قورت بدی میرفت پشت گلوی کوچول موچولوت و هی سرفه میکرده یک مشکله دیگه هم که بود این بود که منم بلد نبودم درست و حسابی بهت آب بدم یا آب نمیرسید به دهنت یا یا یهویی میرفت توی گلوت .... تا اینکه یواش یواش هم من یاد گرفتم به پسرم آب بدم بخوره هم تو عزیز دلم یاد گرفتی آب را قورت بدی و توی گلوت نپره پسرم خیلی خیلییی خیلی زیااااد دوست دارم الان ساعت فکر کنم 4 باشه (ساعتمون باطریش خوابیده )تازه تونستم بخوابونمت اینقدر ملوس خوابیدی هی بوست کردم دلم نمیمومد بزارمت توی گهوارت اما دیگه ترسیدم بیدار بشی آروم گذاشتمت سر جات که لالا کنی خوب بخوای عزیز مامان ...
26 آذر 1390